لوبیا

لوبیا

اینجا وبلاگ خانم لوبیا است خوش آمدید
لوبیا

لوبیا

اینجا وبلاگ خانم لوبیا است خوش آمدید

خب خیلی دوسش دارم 

نمیتونم راحت ازش بگذرم 

قلبم درگیرشه

ولی نمیتونم اینجا هم ب راحتی همه چیو بزارم و برم 

چقد سخته چقد بعضی وقت میخام گریه کنم

باید شرایطمو درک کنه باید بهم حق بده ک دلم اینجا گیر باشه

من تحمل ندارم ناراحتی هرکدوم از دوطرفو ببینم

تازه خودمم تنها ک نیستم

خدایا این چ کاری بود اخه 

چرا این کارو با من کردی 

یه جوری  منو گیر انداختی 

ک نه دل رفتن دارم نه دل موندن

اگه حتی یکم بد ازش دیده بودم

 همه چیو راحت رها میکردم و میرفتم 

اما بدی ای ازش ندیدم 

بعضی وقت عمیق ک بهش فک میکنم 

میزنم زیر گریه و میگم گور پدر دل من

مردشور هرچی احساسه

چقد گریه کردم  تا نوشتم تموم شد 



بهترین جای زندگیم همینجان

خیلی خوبه ک تونستم جاهای مختلفو ببینم 

دیدم به دنیا عوض شده به همه چی و همه کس 

یکم شجاع شدم دیگه نگران حرف بقیه نیستم 

الان خودمم ،خیلی بده ک 

با آدمای نفهم دم خور بشی خیلی بده ک

چشم بسته با تمام قدرت هولت بدن به عقب و با خشونت 

سرت داد بزنن ک داری اشتباه میری که باید همون 

راهی ک ما میگیم درسته بری 

دلم براشون میسوزه 

الان متوجه شدن ک یه آدم مستقلِ با قدرت شدم

درسته ازشون ناراحتم ولی  ممنون ک وقتی  میخاستمشون 

رهام کردن و پشت کردن بهم 

چون اون موقع بود ک متوجه شدم فقط خودم میتونم

ب خودم کمک کنم و آدمای بدرد نخور رو از اطرافم حذف کن

الان با همون قیافه حق به جانب دارن میگن برگرد تا دیر نشده 

ولی نمیدونن ک دیگه پاکشون کردم و دیگه هیچوقت روشون 

حساب نمیکنم از خدا میخام ک با همین فرمونی ک دارم میرم 

کمکم کنه ک توی دره نیوفتم 

کیکی با چاشنی محبت

پیرزن همسایه منو خیلی دوس داره

 دیروز ک اومد حالمو بپرسه و متوجه شد 

کیک خونگی دوس دارم گفت برات درست میکنم 

و امروز برام آورد خیلی ذوق کردم 

کلی دارو محلی هم برام درست کرده بود که یعنی

قوت بگیرم 

نشستم رو تختم و هی کیک گاز میزدم 

و هی اشک میریختم 

خیلی وقت بود یه محبت اینجوری میخاستم 

بعضی وقت حتی شده با چیزای کوچیک ،

همدیگه رو خوشحال کنیم

جای دوری نمیره

 از غصه سنگدلی آدمای اطرافم ک جواب مهر و محبت رو با 

بی محلی میدن دلم پر بود ک پیرزن مهربونمون 

برام یه ظرفِ محبت آورد ….بنظرم خوشمزه ترین کیکی بوده

که توی این چندسال اخیر خوردم 

احساسات جلیقه دار شده

جناب دکتر یه تمرین داده انجام بدم 

و گفته تا انجام ندادی نوبت بعدی مشاورتو نگیر 

ایقد کلافه شدم و هرکاری میکنم نمیتونم تمرینا رو انجام بدم

چرا اخه باید ب گذشته فکر کنم

گذشته ای ک تمام تلاشمو کردم ک فراموشش کنم

بعضی وقت با دکتر توی ذهنم دعوا میکنم 

یه ماهه نخوابیدم وقتی هم میخوابم خواب عجب طور میبینم

توی این یه ماه 6تا کتاب تموم کردم 

ب دکتر پیام دادم  که نمیشه از خیرش بگذری میگه نه

بعدشم  با خنده گفت تا الان چندتا کتاب تموم کردی ؟

قشنگ میخاستم فکشو بیارم پایین

درسته خیلی آشفته هستم 

ولی بازم حالم از قبل خیلی بهتره

درسته ازش خیلی دلگیرم اما دلم نمیخاد 

حال دلش بد باشه

البته باور نمیکنم ک میگه خوب نیستم خخخ

 تجربه ثابت کرده یه روده صاف تو شکمش نیست

 مگه روده صاف هم داریم؟

ولی من اون نیستم قلبم تحمل ناراحتی حتی دشمنمو نداره 

ولی خوشحالم ک احساساتم جلیقه دار شده



بخشش لازم نیست،اعدامش کنید

ببخش ک نمیتونم ببخشمت

بخشش باید از قلب باشه وگرنه ک فایده نداره

تمام تلاشمو میکنم ک فراموش کنم و ببخشم 

نه بخاطر تو ،بخاطر خودم 

چون آرامشم نقص داره 

درسته نمیبخشمت ولی برات دعای بد نمیکنم

اتفاقا دلم میخاد زندگی قشنگی داشته باشی 

شاید خودمو راضی کردم که گندی ک زدی به وجودمو

بهت بگم حداقل میدونی وضعت چقد بده

و دست و پا نمیزنی برا بخشش

دوماهه خواب نرفتم زیر چشمم گود شده 

هرچی هم کرم میزنم نمیپوشونش

نمیبخشمت ولی بدت هم نمیخام 

فقط بخاطر اینکه یه روز …