-
لم تخلق للنسیان
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1404 23:08
-
احساسات جلیقه دار شده
سهشنبه 3 آبان 1401 11:51
جناب دکتر یه تمرین داده انجام بدم و گفته تا انجام ندادی نوبت بعدی مشاورتو نگیر ایقد کلافه شدم و هرکاری میکنم نمیتونم تمرینا رو انجام بدم چرا اخه باید ب گذشته فکر کنم گذشته ای ک تمام تلاشمو کردم ک فراموشش کنم بعضی وقت با دکتر توی ذهنم دعوا میکنم یه ماهه نخوابیدم وقتی هم میخوابم خواب عجب طور میبینم توی این یه ماه 6تا...
-
بخشش لازم نیست،اعدامش کنید
دوشنبه 2 آبان 1401 03:05
ببخش ک نمیتونم ببخشمت بخشش باید از قلب باشه وگرنه ک فایده نداره تمام تلاشمو میکنم ک فراموش کنم و ببخشم نه بخاطر تو ،بخاطر خودم چون آرامشم نقص داره درسته نمیبخشمت ولی برات دعای بد نمیکنم اتفاقا دلم میخاد زندگی قشنگی داشته باشی شاید خودمو راضی کردم که گندی ک زدی به وجودمو بهت بگم حداقل میدونی وضعت چقد بده و دست و پا...
-
آرزوی همسایه
شنبه 30 مهر 1401 20:16
خانم همسایه خیلی عزیزه منو دوس داره منم خیلی دوستش دارم هروقت منو میبینه میگه دلم میخاد دوتا عروس مث تو گیرم بیاد بعضی وقت خیلی دلم میخاد از چشم بقیه خودمو ببینم دلم میخاد بدونم بقیه چجوری منو میبینن خودم میدونم خیلی خوش برخوردم ولی بعضی وقت کنجکاو میشم که بدونم بقیه درباره من چجور فکر میکنن
-
هویت اجتماعی
دوشنبه 16 خرداد 1401 01:29
از این بی حسیِ احساسم لذت میبرم درسته یکم تند رفتم اما تقصیر من نبود با صدای بلند همون چیزی رو گفت که یعنی میخاست کسی متوجه نشه دقیقا میخاست طرف بدونه که داره چی میگه چقد بدم میاد از نفهمیشون البته بیشتر ناراحت شدم که چرا محل گذاشتم ولی سرجمع امروز خیلی عالی بود خدایا ممنون بابت هرچی که به من دادی حواست بهم باشه من...
-
مارمولک(خط تیره)کباب ترکی
شنبه 24 اردیبهشت 1401 20:08
دلم میخاد به مارمولک توی حیاط بگم برو یه جای دیگه اخه توی ذهنم همش نقشه قتلتو میکشم بعد خودمو جای مارمولکه میذارم که یهو رفتم به جونش افتادم و میخام ناکارش کنم استرس میگیرم اخه خیلی وقته توی حیاطمون میپلکه دیگه نون و نمک ما رو خورده یه بار هم همین چند وقت پیش گرمش شده بود اومده بود توی خونه خلاصه دلم براش میسوزه حالا...
-
و این داستان ادامه داره
سهشنبه 23 فروردین 1401 16:36
سفارشو فرستادم خارج از کشور اطرافیام هرکی فهمید یه انگی رو من گذاشت نمیخام یه جوری بشه که بعدها همشون بهم پوزخند بزنن خدایا تو خودت اون بالا داری میبینی پس کمکم کن تمام تلاشمو میکنم همونی که میخام باشم لطفا کمکم کن … میدونم همیشه دنبال هیجانم و میدونم همیشه دنبال اتفاقای جدیدم و ذوق دارم برای خاص بودن خاص بودن نه به...
-
تخم خور=تخم مُرخ
پنجشنبه 21 بهمن 1400 22:13
دوتا تخم مرغ ابپز گذاشتم جلوش برای شام داشت میخورد و حرف میزد و منم داشتم روی سینک ظرفشویی رو تمیز میکردم با هیجان اومد طرفم و گفت واااای مادر ببین تونستم بگمش وااای واااای گفتم چیو؟گفت تخمِ تخمِ مُرخ ببین درست گفتم و باز هم با دقت گفتش قبلا میگفت تخم خور …گفتم واااای و بغلش کردم و بوسیدمش و هی بوسیدمش و هی بوسیدمش...
-
مادر کافی
یکشنبه 17 مرداد 1400 13:11
چند ماهی هست که به خود دوست داشتنیم رسیدم خدا رو شکر میکنم که منو دید اقا امام رضا ما ارادت داریم ممنون وقتی ک از مادر بودنم خسته شدم هدیه روز مادر تو حرمت بهم دادی خیلی گریه کردم خیلی خوشحالم که نظر کردی بهم الهی قربون بزرگیت ممنون ک هوامو داری ممنون ک کمک کردی ک مادر خوبی بشم ممنونم
-
دختر نازم
شنبه 1 آذر 1399 00:22
بچه به لقمه میگه لمقه به گل زینب میگه گل زک به عروسک میگه عسورک به صندلی میگه نصتلی به سنگ میگه نسک کلا همه چیو وارونه میگه جلو رو میگه عقب زیادو میگه کم مثلا میگه مادر ببین چقد چاییم کمه الان میریزه چقد ک دوستش دارم خدا حفظش کنه برام تمام وجودمه ... داداشش میگفت توتو بزن توتو بزن تتام سوخت خدایا چقد دوستشون دارم...
-
منو بچه ها
چهارشنبه 15 مرداد 1399 01:17
اینکه دارم مسیرو درست میرم شکی نیست ولی نگران بودم نتونم اونجوری که باید بچه ها رو راهنمایی و تشویق کنم یه بچه ی خوب و حرف گوش کن داشتن سخت نیست فقط نباید سخت بگیرید و یکم خوش اخلاق باشید به بچه شخصیت بدید همه چی حله خوشحالم که منو بچه ها نماز جماعت میخونیم و خوشحالم ک علاقه دارن خدایا شکرت که هستی و خدایی میکنی
-
مرغ و خروس
شنبه 7 تیر 1399 02:20
اینکه بچه رفته روی پشت بوم خونه مرغ و خروسای همسایه ی کناری رو سنگ بارون کرده خیلی خنده دار بود حالا خنده دارتر اینکه دوباره فرداش رفته رو سرشون دستمال کاغذی آتیش زده و انداخته روشون نمیدونم چرا ایقد خندیدم ک اشک از چشمام سرازیر شد اخه بچه جون تو چکار به مرغ و خروسا داری خخخخ خدا عاقبتمونو با این بچه خیر کنه
-
کتاب
شنبه 7 تیر 1399 02:08
لشکر خوبان یکی از کتابای جذاب و تاثیر گذاری بوده ک خوندم اصن یه جوری مهدی قلی رو دوست دارم که حد نداره هنوز چند صفحه مونده تا تموم شدن کتاب بعد از اون رویای نیمه شب رو میخونم خیلی هیجان دارم سعی میکنم آروم آروم بخونم ک کتابام زود تموم نشه مث معتادا شدم همش فک میکنم یعنی چجوری میشه یه کتابفروشی رو کامل جمع کنم و بزارم...
-
خیلی خوبه
شنبه 7 تیر 1399 01:48
خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا عجب جای دنجی هست بنظرم بد نباشه از این ب بعد یادداشتهای خصوصیمو اینجا بنویسم قشنگ وقتی خیلی دلم میگیره میام اینجا حالا سعی میکنم این عادت بدمو ترک کنم ک هروقت حالم گرفته میام اینجا این خیلی خوبه ک مزاحمی ندارم اینجا و واقعا احساس راحتی میکنم
-
الله اعلم
چهارشنبه 22 آبان 1398 00:29
همسایه ایقد خسیسه ک بچه رو با سرویس میفرسته اما سرویسش موتوره (تعجب) ملت پسرشونو میخان جابجا کنن به این در و اون در میزنن ک یه آدم درست پیدا کنن ک بابت بچشون خیالشون راحت باشع بعد این همسایه دختر۸سالشو با موتور جابجا میکنه الله اعلم ....
-
خدا رو شکر
سهشنبه 7 آبان 1398 00:19
با دهن پر اومدم خودمو رسوندم ب وبم ک بنویسمشون دهنم پر از حرف بود اما الان دهنم خالیه نمیدونم حرفام کجا رفتن ب نظرم قورت دادمشون ب هر حال ،حال خوبی دارم خدا رو شکر چقد راضی ام از این زندگی بازم خدا روشکر
-
زندگی زیباست
پنجشنبه 4 مهر 1398 22:36
خدا رو شکر حال دلم خیلی خوبه و روزی هزار بار شکر خدا میگم فک نمیکردم زندگی ی روی قشنگ هم داشته باشه خدا رو شکر ک دیدمش (اون روی زندگی رو میگم)
-
نام وبلاگ
جمعه 22 شهریور 1398 01:29
اول نمیخاستم اسم وبلاگ این باشه هر اسمی انتخاب میکردم میگفت قبلا ثبت شده برا همین خسته شدم و الکی نوشتم لوبیا و دکمه ثبتو زدم دیدم عع ثبت شد این شد ک وبم اسمش لوبیا شد و دوستش دارم