دلم میخاد به مارمولک توی حیاط بگم
برو یه جای دیگه اخه توی ذهنم
همش نقشه قتلتو میکشم
بعد خودمو جای مارمولکه میذارم که یهو رفتم
به جونش افتادم و میخام ناکارش کنم استرس میگیرم
اخه خیلی وقته توی حیاطمون میپلکه
دیگه نون و نمک ما رو خورده
یه بار هم همین چند وقت پیش گرمش شده بود
اومده بود توی خونه خلاصه دلم براش میسوزه
حالا اینا رو ولش
همسایه بابای مریضش فوت کرد
چون خانومه خیلی عزیز بود
رفتم به پیرزن همسایه گفتم
میاید بریم خونه این همسایه
پیرزنه هم رفیقشو خبر کرد رفتیم خونشون
من بار اولم بود که میرفتم جای اینجوری
ان شاالله دیگه هم لازم نشه که برم
خب بعدش که از در خونه همسایه اومدم بیرون
گفتم اخ چه غلطی کردم بعد همسایه
برا تشکر یه روزی حتما میاد خونمون
اون پیرزنه و رفیقش هم
احساس نزدیکِ همسایگی بهشون
دست میده و قراره بعدا مزاحم بشن
خدایا خودت یه کمکی کن
اومدم کار خیر کنم حالا تو فکر کباب شدنشم
اونم از نوع ترکی
احساس میکنم دوباره دارم به زندگی برمیگردم
اون بالا که مارمولک رو کنار کباب ترکی نوشتم
باعث شده دیگه نتونم تا مدتی کباب ترکی بخورم